آه ای فلک از تو هم شکوه به هستی کنم، چون بی وفایی
کی می رسد آن زمان، بر بخت ما هم عیان، رویی نمایی
به خانه ام غریبه مهمان است، چرا خسی درون گلدان است؟ به یاری ام چرا نیایی
چو آسمان سرد است، وطن چه پر درد است، چرا رهی نمی نمایی
دلم پر از خون است، زمانه هم چون است، چرا دری نمی گشایی
اکنون مانده در دلم حسرت یک نفس آهی, جز بحر وطن سرودن نمانده مرا راهی
اگر در تب و تابم چو دریای طوفانی، قراری ندارم
اگر در این شب و سحر، خدا به ما کند نظر، ستانم از او دوای دردم
دلم کنون اسیر غم، به مرگ غم نمانده ام زمانه دیگر
به خانه ام غریبه مهمان است، چرا خسی درون گلدان است، به یاری ام چرا نیایی
چو آسمان سرد است، وطن چه پر درد است، چرا دری نمی گشایی
سینا سرلک
نظرات شما عزیزان:
تو نام مرا چه زود بردي از ياد
من حبهي قند کوچکي بودم که
از دست تو در پيالهي چاي افتاد